سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای مشاور ... بفرمائید
  • دکتر زهرا کرامتی ( پنج شنبه 87/8/30 :: ساعت 11:20 صبح)

    مدتی است که یکی از کانال های ماهواره ای، در یک برنامه ی تبلیغاتی برای انتخاب دختران زیبای ایرانی در دوبی و آلمان تبلیغ می کند. بر اساس این آگهی، دختران برنده  به شرکت هایی معرفی می شوند که دختران زیبا را به عنوان مدل در کشورهای اروپایی جذب می کنند. دختران جوان شانزده تا بیست و هشت ساله باید برای ثبت نام به سایت شبکه ی تلویزیونی مذکور مراجعه کنند.
    بی شک این اقدام، پوششی برای شناسایی، جذب و فروش دختران ایرانی به شبکه های فساد اروپایی است که امروزه به عنوان یک صنعت پردرآمد، سوداگران جهانی را به خود مشغول کرده است.
    پیش تر ها هم این طرح در کشورهای اروپای شرقی و کشورهای تازه استقلال یافته ی شوروی سابق صورت گرفته است. بسیاری از دختران این کشورها به بهانه ی کسب ثروت یا دستیابی به شهرت، شناسایی و جذب شدند و به کشورهای اروپایی به ویژه آلمان که درآمد سرشاری  از صنعت پرونوگرافی دارد قاچاق شده و به شبکه های فساد و تن فروشی فروخته شدند.
    قاچاق و فریب زنان را می توان بخش تاریک و پنهان مقوله ی جهانی شدن و تأثیر رسانه ها و شبکه های تلویزیونی اغواگر دانست. ار بین رفتن مرزها توسط این شبکه ها باعث جهانی شدن جرایم سازمان یافته در این خصوص شده است. اکثر فریب خوردگان، برای دستیابی به شرایط بهتر زندگی و کسب مشاغل مناسب به قول های دروغین قاچاق چیان اعتماد می کنند.
    براساس گزارش برخی سازمان های بین المللی، سالانه حدود 1200000 نفر قربانی قاچاق انسانی می شوند که 80 درصد این تعداد را زنان و دختران تشکیل می دهند. این استثمار مدرن، اغلب زنان و دختران قاچاق شده را با اجبار به روسپی گری و توریسم جنسی می گمارند. متخصصان تخمین می زنند که حضور و فعالیت قربانیان در کشورهای مقصد، سالانه بیش از 32 ملیارد دلار درآمد ایجاد می کند.

    خانوداده هایمان مراقب باشند تا فریب این تبلیغات را نخوریم و حیثیت ایرانی اسلامی مان را دستخوش سودجویی ماجراجویان جهانی نکینم



  • کلمات کلیدی :

  • دکتر زهرا کرامتی ( پنج شنبه 87/8/30 :: ساعت 11:20 صبح)

    سلام دوستان.. با این شعر زندگی می کنم .. نه حالا که سال هاست.. خیلی وقت ها زمزمه ی من همین غزل است...  انواع جناس ها را چه زیبا و استادانه به کار برده این فروغی بسطامی  

    خوش آنکه حلقه های سر زلف وا کنی
    دیوانگان سلسله ات را رها کنی

    کار جنون ما به تماشا کشیده است
    حالا تو هم بیا که تماشای ما کنی

    کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت
    مویم سپید سازی .. و پشتم دوتا کنی

    تو عهد کرده ای که نشانی به خون مرا
    من جهد می کنم که به عهدت وفا کی

    گر عمر من وفا کند ای ترک تند خوی
    چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

    تا کی در انتظار قیامت توان نشست؟
    برخیز تا هزار قیامت به پا کنی


     



  • کلمات کلیدی :

  • دکتر زهرا کرامتی ( پنج شنبه 87/8/30 :: ساعت 11:20 صبح)

    فردوسی چقدر زحمت کشید؛  به قول خودش سی سال رنج برد تا عجم را زنده کند، هم به زبان پارسی و هم  به  رستمی که برای قرن ها، نماد دلیری ایرانیان باشد. رستم به عنوان اسطوره ای که صدها سال است روح حماسه و میهن دوستی را در دل و جان مردم این دیار می دمد. این اسطوره، بی تردید، زاییده ی تخیلاتی است که فردوسی زیبا آن را تصور کرده و زیباتر بر صفحه ی ادبیات این مرز و بوم، برای همیشه ماندگار کرده است.
    خودمانیم، اگر فردوسی در هشت سال دفاع مقدس ما  حضور داشت و رستم های واقعی ـ و نه افسانه ای و اسطوره ای ـ را می دید چه می کرد؟ اگر فردوسی در هشت سال دفاع مقدس مردم این سرزمین، حضور داشت وقایع نگاری بود که دیگر نیاز به رستم سازی نداشت که گوشه گوشه ی این دشت پر بود از رستم های واقعی که هرکدامشان می توانستند چندین جلد شاهنامه در دامان ادبیات حماسی ایران زمین به یادگار بگذارند.

     

     

    هشت سال دفاع جانانه ی این ملت در برابر هجوم همه جانبه ی تمامی کفر و استکبار، می‌بایست با ذکر تمامی جزییات، حفظ و ضبط و در تاریخ این کشور ماندگار شود تا نسل های آینده، بدانند که پدران و مادرانشان چگونه با همت و شرف و غیرت و با چنگ و دندان از دین، شرف، ناموس و آب و خاک خود دفاع کردند، در این راه خطیر چه سختی ها و مشقت هایی را به جان خریدند و چه ایثارها و فداکاری‌ها که از خود به یادگار نگذاشتند.
    حفظ اتفاقات و خاطرات دوران دفاع مقدس، ضمن  اینکه آینه ی عبرت آیندگان است، کمترین قدرشناسی از کسانی است که جان عزیز خود را در دست گرفتند، در راه دفاع از مرزهای معنوی و مادی این ملت به پا خاستند؛‌ یا شهید شدند و یا سال هاست که رنج جراحت‌های جنگ را تحمل می‌کنند و یا حداقل در دوران دفاع مقدس، بارهای سنگینی را در حمایت از رزمندگان و دلاوران این آب و خاک بر دوش کشیده‌اند.

    ***

    هرچند تاکنون در این زمینه، توسط سازمان‌های مختلف زحمات زیادی کشیده شده و اقدامات خوبی صورت گرفته است ولی باید انصاف دهیم که حق رزمندگان، به مراتب بیشتر از آن چیزی است که تاکنون گفته شده است. و اگر بخواهیم منصفانه تر نگاه کنیم باید بگوییم که آنچه تا کنون صورت گرفته در برار حق رزمندگان، چیزی نیست که درخور بیان یا ارائه ی بیلان باشد. فراموش نکنیم که بیش از بیست سال از خاتمه جنگ گذشته است و تعداد زیادی از رزمندگان دفاع مقدس یا بر اثر جراحات ناشی از جنگ، یا کهولت سن و یا حوادث مختلف، جان خود را از دست داده و به دیار  باقی شتافته‌اند، بدون اینکه گنجینه‌های ذخیره شده در سینه‌های آنان مورد استفاده قرار گیرد.
    زمان نه متوقف می‌شود و نه به عقب برمی‌گردد بلکه با سرعت می‌گذرد و همه ما وظیفه داریم در ثبت و حفظ ارزش‌های دفاع مقدس و انتقال آن به نسل‌های آینده آن چه در توان داریم، انجام دهیم و کمترین قصور و یا تقصیری پذیرفته نیست.

    ***

    جا دارد در کشور، نهادی بی طرف و واقع نگر، با تمام ظرفیت و با عضویت همه ی سازمان ها و عناصر درگیر در دفاع مقدس، به درج و ثبت تاریخ جنگ هشت ساله و جان فشانی های ملت غیور ایران در آن دوران بپردازد و با همه جانبه نگری و نه نگاه بخشی و تعصب سازمانی، از مصادره ی موفقیت ها و دلاوری های امت قهرمان ایران به نفع گروهی خاص یا ترجیح گروهی بر گروه دیگر جلوگیری کند.

    در غیر این صورت در محضر خداوند، پاسخمان چیست به اینان که فقط برای خدا و ملت، خونشان را تقدیم کردند؟

     شهیدان! ما را به خاطر این همه غفلت حلال می کنید؟



  • کلمات کلیدی :

  • دکتر زهرا کرامتی ( پنج شنبه 87/8/30 :: ساعت 11:20 صبح)

    به سلامت ماه خدا!
    می روی .. و سال دیگر هم به یقین می آیی
    اما آیا من هستم تا دیداری دوباره؟
    نمی دانم...
    سمیه می گفت بهترین دعایی که در رمضان گذشته به اجابت رسید
    همین بود که دوباره رمضان را دیدیم
    نمی دانم آیا این دعای ما .. امسال هم به اجابت خواهد رسید؟

    به سلامت ماه خدا!
    یک ماه با سخاوت کنارمان بودی
    اما قدرت ندانستیم
    نه قدر خودت را... و نه قدر قدرت را
    و چه زود گذشت این یک ماه میهمانی
    انگار دیروز بود که گفتیم سلام ماه  خدا
    و حالا باید بگوییم به سلامت ماه خدا!
    دارند سفره را بر می چینند

    به سلامت ماه خدا!
    و ما باید آخرین زمزمه ها را بخوانیم که اللهم رب شهر رمضان
    میزبان را می بینم که دم در با ما خداحافظی می کند
    و تا سال دیگر ... نمی دانم هستیم آیا؟
    کو تا سال دیگر ... اگر باشیم
    که ببینیم دوباره چهره ی دلارای مهربان میزبان ماه عاشقی ها را؟
    اگر بودیم و دوباره درکت کردیم که خوش به حالمان...
    و اگر نبودیم .. تو دعایمان کن
    و این عاشقانه های کمرنگ مان را در یاد داشته باش
    که روز جزا سخت نیازمند شهادت توییم نازنین!



  • کلمات کلیدی :

  • دکتر زهرا کرامتی ( پنج شنبه 87/8/30 :: ساعت 11:20 صبح)

    چند سال پیش که برای کاری به لبنان رفته بودم، به یکی از دوستان که ساکن بیروت بود گفتم: چطور می توانم  وزیر گردشگری لبنان را ملاقات کنم؟ 
    او گفت: امروز یکشنبه و ادارات تعطیل است؛ اما بعد از ظهر با هم به خانه اش می رویم و او را ملاقات می کنیم.
    آنقدر این حرف را با اطمینان می گفت که خیال کردم ـ به قول امروزی ها ـ خالی می بندد یا اینکه از بس این خواسته ی من غیر قابل دسترس است دارد متلک می گوید.
    پرسیدم آیا او را می شناسی؟ آیا نیازی نیست از پیش وقت بگیریم و قرار بگذاریم؟
    گفت: نه..او را نمی شناسم. فقط چند بار در تلویزیون قیافه اش را دیده ام. اما چون محدوده ی خانه اش را می شناسم، به امید خدا می رویم؛ اگر در خانه بود همان جا او را می بینیم و اگر هم نبود که دیگر شانس توست..
    شاید اگر شما هم جای من بودید مثل من شاخ در می آوردید. القصه..بعد از ظهر، به خانه ی دوستم رفتم؛ دم در آمد و  گفت: چایی را، آیا اینجا در خانه ی ما می خوری یا اینکه برویم پیش وزیر بخوریم؟
    گفتم: خواهش می کنم این قدر متلک بارمان نکن.. خب بگو نمی شود هم خیال خودت را راحت کن و هم خیال ما را..
    او که تعجب و اعتراض مرا دید، دیگر ادامه نداد؛ در خانه اش را بست و آمد سوار ماشین شد. راه افتادیم... چند تا خیابان را که رد کردیم، او از یکی دو رهگذر، آدرس خانه ی وزیر را سوال کرد. من انتظار داشتم یک ساختمان عریض و طویلی ببینم که درخور شأن یک مقام مملکتی باشد. اما وقتی بالاخره درون کوچه ای جلوی خانه ای ایستاد، دیدم که هم خانه، خانه ای معمولی است و هم جلوی خانه و حتی سر کوچه، کیوسک نیروهای حفاظتی و گارد مخصوص وجود ندارد. با تمام ناباوری، و به پیروی از دوستم و البته با تردید پیاده شدم. دوستمان زنگ در خانه را زد. یک نفر در را باز کرد و دوستمان گفت جناب وزیر تشریف دارند؟
    طرف بدون اینکه سوال و جوابی کند که کی هستید، از کجا آمده اید، چه کار دارید و بدون اینکه بازرسی بدنی کند و موبایل و ریموت کنترل ماشین و... را بگیرد،  ما را به  داخل خانه راهنمایی کرد. بدون هیچ گونه معطلی و انتظار وارد اتاقی شدیم که چند نفر نشسته بودند. من خیال کردم اینها هم مثل ما منتظر آقای وزیر هستند؛ اما نگو که یکی از اینها خود آقای وزیر است. با تمام احترام جلوی پایمان بلند شد و از ما خواست در کنارش بنشینیم. هنوز نفس تازه نکرده بودیم که دوتا فنجان قهوه ی عربی در مقابلمان بود.
    من هی چشمانم را می مالیدم و خیال می کردم دارم خواب می بینم.. وقتی وزیر با محبت و لبخند پرسید که چه خدمتی از دستش برمی آید؟ من تا چند ثانیه منگ بودم و نمی توانستم پاسخ درست و حسابی  بدهم... راستش برای اولین بار و آخرین بار ـ البته تا امروز، خدا آینده را به خیر کند ـ به لکنت افتاده بودم اما نه از ترس که از تعجب... 
    به من حق بدهید آخر من در ایران انقلابی خودمان، مکرر بعضی از وزرا یا مقامات دیگر را بعد از روزها انتظار و با کلی تشریفات ملاقات کرده بودم... الان هم سخت ترین و پر دغدغه ترین کار برای من تماس با حضرات مسئولان و درخواست وقت ملاقات از آنان است.. همیشه از خدا می خواهم سرو کارم با این جماعت نیفتد... مخصوصاً وقتی که برای دیدن آنان، ابتدا باید رئیس دفترشان را ملاقات کنی که دیدن آقای رئیس دفتر و حتی تماس تلفنی با او، خودش پروسه ای است که نگو و نپرس...
    تازه این آقای وزیر لبنانی، مسیحی بود.. نه پیرو علی بود و نه داعیه ی مردمی بودن و انقلابی گری داشت...

     



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مورچه ها
    تخته سنگ
    گفگوی شمعها
    عقابها
    جهان
    دانلود آموزش تنظیمات بایوس
    قالب وبلاگ
    کرک چکار انجام می دهد؟
    هارد به هارد
    ذخیره صدای پس زمینه سایت
    پرداختن قبض تلفن از طریق اینترنت
    تم زیبای رویال
    یه برنامه توپ واسه ریجستری
    وصیت نامه خمینی کبیر
    حذف کلماتی که قبلا جستجو کرده ایم
    [همه عناوین(149)]